۱۴۰۲ تیر ۱۰, شنبه

مرغ سعد و طالع

بخت و طالع chance

از کودکی با واژۀ گان "بخت آزمایی" و "بخت گشایی" آشنا بودم. اولی را در پشت تکت لاتری و دومی را در سر لوحه دوکان کف شناسی و فال بینی دیده و خوانده بودم. مضاف بر این در فرهنگ ما جملۀ نیست که در آن واژه گان کم طالع، خوشبخت، کم بخت و بد چانس کار برد نداشته باشد. اما در شناخت طالع یا بخت فقط شنیده بودم آدمهای که دو دندان پیشروی شان از هم کمی فاصله داشته باشد و آنهای که موهای پیشروی شان رفته و کل پاچاهی شده باشند آدمهای طالع دار هستند. در مهاجرت متوجه شدم که بخت، اقبال یا طالع که فرانسوی اش"شانس" و انگلیسی اش"چانس"است، ریشه عمیقی در باور بسیاری از فرهنگهای جهان دارد. این مفهوم باعث شده تا در هالند تیر شدن از پیشروی پشک های سیاه را شگون بد بزنند و شکستن آینه را عامل بدبختی بدانند .جالبتر اینکه افرادی را با هویت های اروپایی، آسیایی حتا افریقایی دیدم که معتقد بودند پوشیدن فلان دریشی یا یخن قاق برایشان در هنگام انتریوی کاری یا قبولی، شانس می‌آورد.بنابرین خوش‌شانسی و بدشانسی را بیشتر از آنچه معلول علتهای ناشناخته بدانم، بنحوی دستآورد تفکر و اندیشۀ هر آدم نسبت به خودش یافتم. بنظرم هر کسی به هر دلیل خاص با استفاده از تجاربش در زندگی خود را بدشانس یا خوش چانس میداند با اینحال هنوز مفهوم طالع و بخت برایم در پرده ابهام قرار دارد.

بخت آزمایی

روزی همراه با دوستم آقای ظهوری در صرافی پرواز خان، واقع چوک یادگار پشاور جهت تبادله اسعار رفته بودم. صراف آشنائ هم مسلک سرور پرواز،با دیدنم صحبت تیلفونی اش را بطور سریع تمام و پس از سلام و خوش آمد گویی مرا خطاب قرار داده با قاطعیت گفت: او بچه بگی یک قمار صحیح بزن ولله فایده میکنی! باز نگویی وطنداری نکدی! پاسخش را با تلخ خند دادم. اما او با اصرار دوباره گفت:خبر داری که دینار کویت پس از اشغال کویت توسط صدام سقوط کرده؟؟! بگی بخر ای رقم خو به هیچ وجهه نمیمانه بخدا یک روپیه ات اگه بیست روپیه نشه سه روپیه خو تضمینی میشه! دوباره با آهی برخاسته از جگر گفتم من و طالع؟من شانسم را بار ها آزموده ام باز نمی آزمایم.او از روا داری چند بار کلید بخت را در جمجمه ام چرخاند اما انگار که قفل بخت من وا شدنی نبود و اصلن کلید طالع در مغز من وارد نشد. برعکس ظهوری با قاطعیت و اعتماد به نفس اظهار علاقمندی کرده گفت: شانس و تلاش دو روی یک سکه هستند .بیا همین قمار را یکجا بزنیم! متاسفانه که نپذیرفتم! و یک ماه بعد با ثابت شدن گپ سرور پرواز، فهمیدم که زیستن در دایره‌ی امن همیشه معیار خوبی برای رفتار آدم در زندگی نمیباشد. باید گاهگاه ریسک هم کرد. ولی گناهم نبود زیرا کسیکه از یکسو موفقیت چندین نفر در پیش رویش بطور خاص با استفاده از شانس و اقبال اتفاق افتاده باشد و از سوئ دیگر وجود روحیۀ راحت طلبی، وی را منفعلانه فقط به گرفتن معاش ماهوار عادت داده باشد، نه تنها ریسک را منتفی میداند بلکه حتا قاطع بودن در نظرش چیزی شبیه به خشونت می آید.اصلن وقتی به داشتن اعتماد به نفس عادت نداشته باشی، اعتماد به نفس به نظرت مغرور بودن جلوه میکند و من در آنزمان با دیدن قاطعیت و اعتماد به نفس ظهوری و پرواز خان دقیق چنین حسی نسبت به آنها پیدا کردم. در حالیکه بعد فهمیدم هر جا صحبت از موفقیت یا شکستی باشد بیگمان سخن از «شانس» و «تلاش» نیز خواهد رفت. هرچند از استاد مضمون فلسفه، در پدیده علت و معلول آموخته بودم که، تحقق هیچ پدیده‌ای، بدون علت، در علم فلسفۀ بر اساس دلایل قطعی مردود است.از جان میلتون شاعر انگلیسی هم خوانده بودم که شانس در واقع ته نشین تدبیر است.اما من هنوز معتقدم بخت، اقبال، شانس و تقدیر چیزییست که با تدبیر نمیشه بدست آوردبه قول شاعر.

خوش طالع اگر تشنه رود بر سر کوهی

آن کوه شود چشمه، از آن آب درآید

بیچاره اگر مسجد آیینه بسازد

یا سقف فرو ریزد و یا قبله کج آید

 خوش طالع اگر خانه به ویرانه بسازد

آن خانه شود قصر، از آن گنج درآید

بخت گشایی

 بطور اتفاقی در امتداد سرک حصه دوم خیرخانه، دوستم مرحوم جنرال نورمحمد کورگه را در حال قدم زدن دیدم. ایشان که مدتی در میکروریان با من همسایه بودند، پس از احوالپرسی مختصر فرمودند بیا کتاب بینوایان را که وعده کرده ام همین حالا برایت بدهم. آن مرحومی حویلی دیگری در عقب لیسه مریم داشتند. به خوشی پذیرفتم و باتفاق هم قدم زنان از سرک پخته بداخل کوچه های خامه براه افتیدیم جنرال در روبروی دوکانی ایستاد که سرش لوحه زده بود: بخت گشایی کف شناسی و فال بینی! در دروازه چوبی دکان دو زن منتظر نوبت نشسته بودند.جنرال گفت: حویلی و دوکان را بکرایه داده ام اما خودم فقط یک اتاق برای خودم در درون حویلی دارم اگر همرای من چای خوردن میروی یالله در غیر آن پیش قاری لحظه ای بنشین تا من با کتاب برگردم. گفتم درست است! او صدا زد قاری ! مردی که از هر دو چشم نابینا بود پاسخ داد بلی صیب! جنرال صاحب کورگه گفت: از انجنیر صاحب پذیرایی کن تا من بیایم! قاری گفت: به سر و چشم صیب! پسرکی مرا در داخل دوکان رهنمون کرد. قاب انگوری شسته شده را پیشم نهاد و قاری مصروف شانس دیدن و بخت گشایی بود. لحظه ای بعد ژنرال از دروازه کوچک که از حویلی به دوکان راه داشت با کتاب بینوایان اثر ویکتورهوگو داخل دکان شد کتاب را برایم داد و با خنده خاصی گفت: دق نیاوردی همرای قاری؟ گفتم علاوه بر این که دق نیاوردم کنجکاوی ام گل کرده که باید بختم را قاری بگشاید! زنرال بلافاصله از قاری خواست مشتریانش را مرخص و به گشایش بخت من بپردازد. قاری هم سرباز وار اطاعت و مرا پیشش فراخوانده چند سوال پرسید بعد گفت فردا ده بجه بیا برایت دودی مینویسم که مرغ طالع ات را رام کند. هرچند وقتی عادت نکرده باشی هیچ وقت به خود برسی، یکباره اولویت دادن به خود، برایت مثل خودخواهی میمانه اما بهر حال این خود خواهی را کردم و دستور قاری را مو به مو انجام دادم. با تمام تردید گشایشی خورد و ریزی را در بعضی کار ها، افتاد به همین دودی نسبت دادم. ولی اتفاقی که نوید گر رام شدن مرغ نحس طالع باشد هرگز نیفتاد. لهذا با همه حرفها و تجاربی که نوشتم هنوز این سوال پا برجاست که آیا شانس واقعا یک مفهوم حقیقی است یا صرفا زاییده ی ذهن بشر که موفقیتها و شکستهای خود یا دیگران را به گردن یک عامل خارجی بیندازد؟ بدون شک گاهی دیدن شخصی به طور اتفاقی یا برنده شدن در یک قرعه کشی میتواند مسیر زندگی آدم را بدون داشتن هیچ برنامه ی قبلی، تغییر دهد. اما وقتی با دقت به رد و نشان اینگونه موفقیتها و موارد مینگرم باز هم اسباب این تغیر را جز در مفهوم طالع و بخت در چیزی دیگری نمی یابم

 

 

هیچ نظری موجود نیست: