نمیدانم چرا
همینکه هواپیمائ حاملم از کابل بسوی دهلی پرواز کرد، در طول پرواز گاهی بیاد
گردهمائی هایی اعتراضی مجاهدین در پشاور، که شعار مرگ بر گاندی گاو پرست نقل میدان
و مود همان روز ها بود می افتیدم و گاهی هم
سفینه ذهنم بی اختیار به سوی مکتب ابتدائی غزنی پرواز میکرد. انگار از
هندوستان دو تصویر متفاوت در آئینه ذهنم حک شده بود. از کلکینچه هواپیما وقتی بزمین
نگاه میکردم معلم اسدالله خان کوهستانی معلم تاریخ در پیش روی صنف ششم در نظرم مجسم میشد! ایشان یادش بخیر
قصه ای فتح سومنات را با چنان آب و تاب میگفتند که آدم از داستان آن فتح بزرگ و
آوردن دروازه صندل لذت ها میبرد. با همین افکار رسیدم به فرودگاه دهلی، و پس از
خارج شدن از میدان در میان نخستین فشار عصبی سوار موتر کاستر آریانا میشوم.موتر از
مسیر نخست آرام و سپس اندکی بهم ریخته با
جاده ای که تابلوهای بزرگ تبلیغاتی رنگ ورو رفته با پایه های فلزی گاه خم شده شان
نشان از فرسایش آن ها می داد بر دو سوی جاده صف کشیده بودند پس از پنجاه دقیقه سفر
به هوتل آشوکا رسید. پس از جابجایی و یک
شب رفع خستگی فردا صبح زود به معیت دوست و همکارم عتیق جان آپریشن منیجر پرواز های
آریانا عازم شهر کهنه دهلی شدم. در مسیر دهلی کهنه با گذر از دهلی جدید و دیدار از هر محله نظرم نسبت به هندوستان عوض میشد. این شهر پر
جنب و جوش، با ترافیک سنگین؛ متمدن و تاریخی نقاط برجسته، نظیر دروازه هند، قطب
منار، معبد ایسکون و دهها جاذبه توریستی دیگر برای بازدیدکنندگان دارد. که در فرصت
مناسب به همه آنها خواهم پرداخت
فردا صبح زود پس از صرف صبحانه قرار
وعده در بیرون هوتل منتظر عتیق جان ایستادم. اینجا طبیعت لبریز از هدایای بهارانست، سایره ها و
گلسرها بالای سرم در پروازند. دهلی برایم حسی بیگانه گی نمیدهد و مثل صاحب خانه ای
که در حویلی خانه خود قدم میزند راحتم . دنبال عتیق جان که اندکی دیر کرده با
کنجکاوی سر به لابی هوتل میزنم. در مقابل دیوار پذیرایی تابلوی دختر زیبای سرخ پوش
نقاشی شده توجهم را جلب میکند. دختری که طره های گیسویش از زیر چادر سرخ آتشینش
معلق است و بر پیاله ای از سبوی نهاده کنارش آب یا شراب میریزد.آه خدایا من دیروز اصلن این تابلو را ندیده بودم.
اینسو تر شمعدانی های نهاده شده در پشت
شیشه خانه های الماری های ظریف بارنگ های مخملی خود آرام در حالی زیر پرتو چراغ ها
می درخشند که قطعه ای شاد از یک ترانه قدیمی
هندی با سه تار آرام آرام در تن آٔدم میخزد. خلاصه همه چیز در این هوتل شگفت انگیز
و رویایی بنظر میرسید تا آنجا که حس عذابی بر وجودم چیره میشود عذابی آشنا. یکباره
حس پوچی همه وجودم را فرا میگیرد و خالی
از انگیزه میشوم، که عتیق جان فرامیرسد و پس از سلام راهی شهر کهنه میشویم.
موتر حامل ما به لال قلعه رسید و سرانجام پس از عبور از چهاندنی چوک و بیلی مهاران
از موتر پیاده شدیم و در منزل اول یک سرای بزرگ که نامش فراموشم شده چشمم به سیدنعیم
آغا افتاد. با یافتن او دیگر انگار همه نشانی هایم را یافتم. با عتیق جان خداحافظی
کردم و پس از لحظه ای درد دل و نوشیدن یک پیاله چای با سید نعیم آغا دوست گرانمایه
ام شاعر دلها جناب فقیر احمد عزیزی غزنوی را نیز یافتم و سپس شماری از دوستان سابق
از جمله انجنیر عزیزجان عزیزی، را یکی پی دیگر یافتم که با هرکدام یک روز جداگانه
را برای سیر و سیاحت در دهلی جدید و کهنه اختصاص دادم و به گردشگری پرداختم
از برکت همین دموکراسی یک میلیارد و چند صد میلیون آدم در صلح، صفا، صمیمیت و آرامش زندگی می کنند.
شنیدم هند جز زمین زراعتی چیز دیگری خدادادی مثل معدن و نفت ندارد ولی مردم قانع این پهنه صلح دوست سر شان بکار خود شان گرم است و برعکس کشور همسایه پاکستان که روی بانکنوتش نوشته (حصول رزق حلال عبادت هی) اما در عمل چنین نیست در هندوستان همه بدنبال لقمه نان حلال اند.
آن که خنده را وقیح مینامد و زشت می
انگارد، اصلن لذت را نمیشناسد. آگاهانه و یا
ناآگاهانه سرسپرده فرهنگ مرگ شده است"
نکته دیگری که مرا حیرت زده کرد این بود که هندی ها به دور خودشان در منازلشان دیوار بلند،حصار، قلعه ، سیم خاردار و حتا پنجره چوبی نکشیده اند بلکه چهار طرف و مرز منازل خود را با گل و گیاه و درختان سبز مشخص کرده بودند. در لاج پتنگهر خانه دوستم آقای هاشمی مهمان شدم .ایشان گفتند: ببین! من مسلمانم، همسایه طرف راستم یک خانواده آفتاب پرست اس؛ همسایه سمت چپ ام یک خانواده یهودی و همسایه پشت سر هم هندو و بت پرست . همه با احترام به عقیده یکدیگر احترام میگذاریم. در کوچه دوست عزیزم عزیزی غزنوی در گاندی نگر بمن یکطرف یک بت کده را نشان داد؛ در آنطرفتر یک معبد موش پرستان و دورتر هم کلیسا بود!
همکارم انجنیر فتاح، دوستی داشت که در دانشگاه دهلی درس میخواند. اسمش متاسفانه فراموشم شده، وی ما را با خود به دانشگاه دهلی برد و با اساتید متعدد هندی و ایرانی که در آنجا پایان نامه هایشان را مینوشتند آشنا ساخت یکی ازاستادان هندی برایم در مورد شیوه ورود به دانشگاه و دروس شان چنین گفتند:
با وجود نفوس میلیاردی در هند چیزی به نام "امتحان کانکور" وجود ندارد! هرکس به هر رشته ای که علاقه داشته باشد می تواند تحصیل کند، منتها همه می دانند که اگر از نظر ذهنی و هوشی ضعیف باشند و توانایی ادامه تحصیل در آن رشته را نداشته باشند ، مجبور به انصراف از ادامه تحصیل در آن رشته می شوند بنابراین در انتخاب رشته توانایی ها و پتانسیل خود را در نظر می گیرند.
ایشان علاوه کردند که : با وجود اینکه در هند بیش از 1000 زبان زنده وجود دارد؛ اما زبان رسمی در ادارات،مکاتب و دانشگاهها زبان انگلیسی است، زیرا همگان این حقیقت را پذیرفته اند، که زبان انگلیسی زبان علم، اقتصاد، سیاست؛ ترقی و آبادانی است.
یکی دیگر از واقعیاتی که در هندوستان مرا شگفت زده کرد، این بود که یکی از استادان ایرانی فرمودند: در مکاتب و دانشگاه های هند سعی میکنند بجای انتقال مفاهیمی چون جنگ، حمله، ترور، فتح، ریا، تزویر بر انتقال مفاهیمی زیبا و فرحبخش و روح نواز همچون عشق، صلح، صفا، صمیمیت، یکرنگی، شادی، تعامل، آزادی، پیشرفت و ترقی، دوستی و آرامش تاکید شود.
این باغچه کوچک که به گورستانی نسبتاً متروکه تبدیل شده به «باغ بیدل» مشهور است.
جالبست بیدل با آنهمه عظمت، شهرت و ظرافت کلامی که دارد غریبانه در دهلی، اما آرام و بی هیچ جار و جنجالهای زائرین هندی در جاده ای متورا آرامیده است
در بیرون گنبد سبز رنگ مقبره بیدل، تابلوی پنجزبانهای را میتوان دید که با این تکبیت آغاز میشود.
این گلستان غنچهها بسیار دارد بو کنید
در همینجا بیدل ما هم دلی گم کرده است
حال زار و ابتر این آرامگاه اوقاتم را خیلی تلخ کرد. به کسی که او هم برای زیارت آمده بود گفتم: اگر شود برای تمام بیدل شناسان و بیدل دوستان این موضوع را برسانیم تا پولی گرد آوری کنیم و این عمارت را درست مرمت کنیم. آن دوست که نامش فراموشم شده گفت بیادر عده ای هستند در دهلی که بیدل را جر کرده اند و به هیچ کس اجازه مرمت و باز سازی نمیدهند. سال پار دوستانی از امریکا با خلوص نیت آمده بودند تا این آرامگاه را مطابق به شآن حضرت ابوالمعانی بسازند اما جر کننده گان اجازه ندادند. آنوقتها جوان بودم و پرخاشگری عادتم بود از انجنیر صاحب عزیزی خواستم مرا پیش جرکننده گان بیدل ببرد اما ایشان قبول نکردند.
دوست بزرگوارم جناب فقیر احمد عزیزی در کنار دریائ جمنا یا یمنا برایم گفتند : که سه دریائ بزرگ بنامهای گنگا ؛ جمنا (یمنا) و سراسوتی در منطقه گوداوری با هم رقص رقصان بغل کشی مینمایند به باور هندوان اینها سه تا خواهرند. مضاف بر اینها دریائ چهارم هم دریای سند است که این چهار دریا در هند مقدس و هم خیلی مشهور است! بعد ها در مورد سه دیگرش تحقیق کردم و یافته هایم را ذیلن اینجا مینگارم
گنگا:.میگویند بخاطریکه الهه گانگا این رود را نگهبانی میکند یکی از مقدسترین دریا های هند بشمار میرود
بر طبق افسانهها گنگا از پاهای ویشنو خدای نگهدارنده زندگی در زمین جاری شده و پس از گذشتن از گیسوان شیوا خدای فنا و نابودی به زمین میرسد. هندوان معتقدند که غسل در گنگا، گناهان کبیره را میشوید و اصولاً غسل در رودهای مقدس به هنگام کسوف و خسوف واجب است. آنها همچنین خاکستر و استخوانهای نیم سوختهٔ مردگان خود را با مراسمی خاص در آب گنگ میریزند.
نیز از همین رود سند برداشته شده است. یونانیان باستان در زبان خود هند را سند میگفتند.India
رفتی و نقش پای تو دیدم گریستم
نام ترا ز هر که شنیدم گریستم
جمنا و گنگا مقدس منی
با انجنیر صاحب عزیز جان عزیزی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر