۱۳۹۷ فروردین ۱۲, یکشنبه

مزۀ سرما- دهل در عزا

هیچ گپی را نباید مفت شمرد

 از شهر فراه به شهر ما آمده بود. در ادارۀ دولتی انکشاف محل، همکار پدرم بود. قد نسبتا بلندی داشت با چشمان روشن و تبسمی مبهم پشت میز می نشست. نامش یادم رفته ولی مامورین دفتر پدرم همه او را سرکاتب صاحب میگفتند. در روزنامه سنایی هم اشعاری میفرستاد. اکثر روزها که از مکتب رخصت میشدم، با او در نزدیکی کاریز در حالیکه بکس چرمی زیر بغل و پاکت کاغذی یا قرص نانی پیچانده در اخبار در دستش بود، رو برو میشدم. اتاقش در کنار مدیریت فواید عامه روبروی مکتب ما بود و غالبن همین موقع از کار برمی‌گشت، برایش سلام میدادم با خوشروئی پاسخ سلامم را میداد. دو بار پدرم او را بخانه ما مهمان کرد. یکبار برایم یک زیر بغلی هم از فراه تحفه آورده بود. ولی آنچه او را در ذهن من جاودانه کرده اینست که من دو گپ خیلی جالب و غیر قابل باور را از او شنیدم، که فقط گذشت زمان حقانیت هر دو گپش را بمن به اثبات رساند. یکی اینکه او در یک شب زمستانی مهمان ما بود، من مقداری چوب سوخت آوردم که در چری بیندازم! ولی او با جدیت گفت: نکن جان کاکا! پدرم برایش گفت یخ اس، غزنی فراه نیست! نصف شب یخ میشه! ولی او با خنده گفت: خدا فصل های مختلف سال را بخاطری آفریده، که زندگی یکنواخت نشود! بگذار مزۀ سردی غزنی را یک فراهی بچشد. من که آدم خنک خوری بودم از این گپ خیلی تعجب کردم! اما عجیبتر از آن اینکه پدرم ضمن صحبت دوستانه ازش خواست رعایت حال کدام همکار و هم اتاقی اش را بکند. بخیالم آن مرد که شیعه مذهب بود از این آدم بخاطر رعایت نکردن ماه محرم نزد پدرم شاکی شده بود:اما سرکاتب با زهر خند جدی گفت! مدیر صاحب!بلند کردن صدای دهل خان قره باغی در رادیوبرای یکدقیقه نباید این مرد را اینقدر شاکی میساخت!اینها اصلن راه و رسم عزا داری حسینی را درست نمیدانند. خانه ما در مرز ایران است. ما در مراسم اربعین گاهی برای پلو خوردن هم آنسوی مرز میرویم! در مراسم زنجیر زنی، عزاداران آنجا خود دهل و نغاره میزنند! بدینصورت وی در مواجهه با شکایت غیر مترقبه اندیوالش، خشم را در خود با مهارت مهار و اجازه نداد چرت اش خراب شود. ولی بنظر من این سخن که درعزا کسی دهل بزند در حالیکه از بنیاد غیر قابل باور و نادرست جلوه کرد، ارزش و اعتبار همین آدم شریف را نیز تا قعر جهنم در ذهنم سقوط داد! بنابرین همانگونه که "استیون هاوکینگ"در کتاب"تاریخچه ی زمان"می گوید: مردم ترجیح می دهند، دروغی را که باورهای قبلی آنها را تاییدکرده باشد،بپذیرند نه واقعیتی را که امنیت ذهنی آنهارا بگیرد! منهم این دو گپ (واقعیت ) را قسما نتوانستم بپذیرم

سالها گذشت! گرمی های پشاور - دهلی - دبی و سردی های ماسکو -مونتریال را یکایک چشیدم.در جلال آباد موسوم به ننگرهار همیشه بهار و شهر های دیگری جهان مانند سانفراسیسکو که میگفتند چهار فصل بهار دارد سیر و سفر ها کردم تا بالاخره معتقد به همین حرف سرکاتب شدم که: واقعن سردی و گرمی هرکدام مزه و قدم خود را دارد. آدم باید سعی کند تا در موسم سرما، از سرمای زمستان و در موسم گرما از گرمای تابستان نهایت لذت را ببرد. اینکه بنی آدم تابستان گرم، را با ساختن کولر وایرکندیشن های گوناگون خنک و زمستان ها را با ساختن بخاری و مرکز گرمی ها گرم ساخته اند، از نظر من در پهلوی حُسن، عیب و ایرادتی خود را هم دارد!. چرا که جابجایی، فصل ها و رنگینی طبعیت را خدا بر اساس سرشت انسان خلق کرده است، بدون تردید آدمی برای شادی و هیجان نیاز به تنوع دارد. تجربه من، از زیستن در سرمای مونتریال و تنفس در گرمای پشاور ارمغانی از تنوع و زیبائی هاست.باور کنید هشدار از زمستان سرد بخاطر جنگ اوکرائین بر علاوۀ اینکه هیچگونه هراس،برای من در پی نداشت. یاد آور خاطرات سرمای مطبوع مونتریال،و اختلاط و مصاحبت گرم با دوست عزیز و هم صنفی گلم انجنیرحمید ابراهیم خیل و بهترین لحظات و گپهای دل گرم کنندۀ آن جا نیز است.آری! ده سال زمان بُرد تا فهمیدم جملۀ سرکاتب در مورد تنوع فصل های سال کاملا درست بوده و مزۀ سردی چشیدنی است.

اما در مورد نواختن دهل در تعزیه باید به خاطرۀ از تهران،اشاره کنم : صبح زود از خواب برخاستم تا از نانوائی، نان بخرم. اسدالله که هم اتاقی ام بود سرش را از بالشت بالا کرد و گفت عاشورا است مچم اگر نانوائی باز باشد.با اینحال از خانه برآمدم و همینکه در فلکه فردیس رسیدم دیدم هیئت عزاداران حسینی بیرون می آمدند در ابتدا صف، چند نفر زنجیر زن بیرون آمدند. بعد دیدم یک دهل بزرگ که چهار ارابه یا چرخ داشت و جوان سیاهپوش لاغر اندامی با چرخیدن به دور و بر دهل درحالیکه آنرا در حال حرکت مینواخت، نوحه کنان پیدا شد.در یک لحظه سرکاتب در نظرم مجسم شد تا چند متر پیش تر رفتم دیدم چهار تا دهل دیگر تا آخر قافله بیرون آمد و نوازندگان با تمام توان ضربه ای به روی دهل می زدند. چنان صدای وحشتناکی از دهل ها برمیخاست.که صدای لعن یزید در امواج دهل تا قبرش در دمشق میپیچید. با دیدن این منظره جایگاه سرکاتب که با گفتن همین یک جمله به میزان یک دروغگو در ذهنم افول کرده بود با شرمساری بجای اولش بر گشت! مقصدم از نوشتن این خاطره اینست که حتا اگر گپی کاملن غیرعقلانی را از آدم آشنائ میشنوید باید بر فیصدی ولو اندک عقلانیت در آن گپ درنگ کنید!اگر مثل من جابجا حکم دروغ بر آن سخن جاری و روی گویندۀ آن سخن خط چلیپا بکشید! سرانجام روزی با اثبات شدن حقانیت همان گپ روزگار با خندۀ ئ مشمئز کننده بر عقلِ پرطمطراق تان طعنه خواهد ‌زد! خلاصه اینکه هر دو گپ سرکاتب درست بود فقط همین و بس

جلوه در آئینه هفت سین

بشهر عشق پریچهره ام محک باشد
بروی آئینه  ها جلوه ئ ملَک باشد
میان سفره نوروز  ای شه ملکوت
 چراغ حسن چی نوران و  با نمک باشد
تو هفت رنگی و رنگین کمان ببین که چسآن
به هفت سین و خودت حس مشترک باشد
سه سیب سبز که همرنگ شمع سوزانند
صدا زنند  چرا؟  قیس  لا درک باشد
نوشت  آیه ای زیبایی را خدای جمیل 
که این قشنگترین  حور  این فلک باشد
 و آب میشود از گرمی نفسهایش
 هزار حور و جنان گر لب سرک باشد
فسون اسم قشنگت بهشت کرد مسحور 
طنین دلکشش  آرامش سمک باشد
 چراغ مهر ز لبخند تو شود روشن .
هزار قلب شکیبا وزان ترک باشد


هیچ نظری موجود نیست: