۱۳۹۷ دی ۱۳, پنجشنبه

بنیادحقوق نگاره

بنیادحقوق قربانیان
امروز به دعوت بنیاد حقوق قربانیان در محفلی که در شهر لایدن هالند دایر شده بود شرکت کردم. حسن این محفل دیدار با دوست بزرگوار و دانشمندم جناب محمد صدیق مصدق بود که پس از دوران کرونایی از حضور شان فیض نبرده بودم. لهذا آنقدر از دیدارش شادمان شدم که به روح نابغه شرق و شاگردوفادارش که باعث برپایی این محفل شده بود در حضورش دعا کردم.

در ضمن دوست دیگرم آقای علی دلیری را هم پس از سالها در همین محفل دیدم. محفل در راستای یاد آوری از قربانیان و درخواست عدالت انتقالی برای آنان، تدارک دیده شده بود. سخنرانان بیشتر روی فجایع هفت ثور و پیامد های بعدی تا همین اکنون مقالات شانرا ارائه کردند که خیلی آموزنده و عالی بود. از اینکه هفت ثور نقطه آغاز بی عدالتی و فاجعه نشانی شده بود در بخش سوالات از مسئولین در مورد قربانیان دوران داوود خان پرسیدم اما برایم پاسخ قناعت بخشی ارائه نکردند. فقط یکنفر که فکر میکنم از هواخواهان داوود خان بود با قهر برایم گفت : مسبب آن قتل ها هم پرچمی ها بود! راستی هر وقت کابینه داوود خان یادم می آید: که در آن شخص شاغلی محمد داوود ریس دولت، صدراعظم، وزیر خارجه و وزیر دفاع افغانستان بود به حیرت می افتم! در ضمن قصه مادر مرحومم یادم می آید که میگفت: خانم میوند وال در کنار بستری که دیگر کسی بر آن نمی خوابد بتنهایی هر لحظه اشک میریزد.رخت خواب و روجایی های سفید که از شب اول گرفتاریش همچنان خالی مانده تا اکنون جمع نشده است.لهذا تبهکاری های " اکسا و خاد" هرچند گسترده تر و وحشتناک تر از " مصونیت ملی داوود خان" می باشد، اما این بدان معنا نیست که پوششی براین بخش از تاریخ بکشیم و گذرا از کنار آن رد شویم. چراکه کودتا ( دزدی قدرت) را داوود مود ساخت! تفتیش عقاید را او مود ساخت! اعدام های انقلابی را او مود ساخت اما او خدا بیامرز و قهرمان است و تنها پاسخگو سروری
بنظرم از پنجاه سال بدینسو، مردم بیچاره ما، گاهگاه با دژخیمان هراسناک تر از سروری در "اکسا و خاد" رو برو شده اند، لهذا ضرورت دارد که بار دیگر پرونده " همه جنایتکاران دولتی " کالبد شکافی شود. از جنایات و مظالم هفت ثور گپهای زیادی بگفتن است که مثنوی و هفت من کاغذ میخواهد. یادم هست مادری که تنها پسرش را برده بودند چگونه با لبخندی محو فریادش را از لابلای ارسی خانه روانه آسمان ترک خورده شب میکرد و آه میکشید و همین لحظه که این حرفها را مینویسم دوست بزرگوارم آقای راهد تصویری از شهید محمد اسلم فیضی را در فیس بوکش با این سوال که بکدام جرم ترا کشتند پست کرده است؟ آری پاسخی به این سوال نیست

اما در مورد ۸ ثور باید بنویسم که : برای من زندگی کردن در میان سالهای ۱۳۷۱تا ۱۳۷۵ در کابل ، چیزی شبیه به نوشیدن معجونی با ترکیبی از آتش، دود، آینده، یاس، امید، خشم، انزجار، تلاش، ترس، تنهایی، شکست، خون دل و کورسوی ضعیفی از نور بطور روزانه بود
لهذا همه ساله سالروز ۸ ثور بیشتر برایم یاد آور درد عمیق و قدیمی آشنائی است که در وجودم بسیار سنگین مینشیند و وقتی سر این زخم کهن باز میشود. متوجه میشوم جور نمیشود،
آری! نسل ما با ایثار توانست آزادی این واژه مقدس که سرشاری حیات وممد ذات است را جایگزین خفقان، دلسردی و نامیدی کنند. اما متاسفانه کسی که قادر به راندن کشتی مملکت در گرداب های حاصل از ۱۴ سال مبارزه باشد یافت نشد.
کسی که در سیمای او صلابت ،از خود گذری ،پایداری به عهد را میدیدیم و قدرت چالش در برابر دام های نهاده شده بر سر راه این نسل را میداشت نبود.لهذا ۸ ثور برای من که آنوقت خیلی جوان بودم به آب که فقط یک وجب از سر گذشته باشد میماند، یعنی که آدم می‌توانست با شور جوانی مرتب بالا بپرد، نفسی بکشد و دوباره به زیر آب برگردد و به همین ترتیب برای مدت‌ها به زندگی نکبت ‌بارش ادامه دهد و بس.
نگاره و خاطره
از این نگاره مرا خاطرات می لرزد
دلم ز هشت نگر تا سوات می لرزد
مرا به ورطه ي تكرار مي كشد تاريخ
امید واهی و آن کیشت و مات می لرزد
به مژه سایی"اذا زلزلت" کنی تفسیر
ز نیل پیرهنت کائنات می لرزد
ز شام موی تو یلدا گرفته هستی و رنگ
به هر خرام تو راه صراط می لرزد
لهیب لاله؛ کشی ؛ آنچنان شدی زیبا
که دست خضر به آب حیات می لرزد
زچشم سبز تو وقتی ستاره مي بارد
دعا و قبله و التحیات می لرزد
ترا به کوثر و تطهیر و نور شسته خدای
و آیه آیه عشق از صدات می لرزد
به اسم ناز قشنگت شکیب زد سوگند
ز یاد خال تو قند و نبات می لرزد
سال نو ترسایی را با این غزل خاطره انگیز به تمام دوستان که از وبلاگم گاهگاهی دیدن میکنند تقدیم میکنم. این هشت سال است که روی این وبلاگ مینویسم و تا حال یک لک و بیست و نه و هزار و پنجصد بار وبلاگم دیده شده

هیچ نظری موجود نیست: