۱۳۹۶ خرداد ۱۱, پنجشنبه

مخمس بر غزل مهرداد اوستا



به  باغ  حسن  فسردم  گل   وصال   نچیدم
نفس  بمرگ  شمردم  خجل  بخاک   خمیدم
چو شمع  جان بسپردم  به  تیغ  آه  شهیدم
"وفا   نکردی  و کردم، خطا  ندیدی  و دیدم"
"شکستی   و  نشکستم،  بُریدی  و   نبریدم"

سر   جبین     مذلت   مزاج    سرد خجالت
ز هجر و تک تک  ساعت؛ بسر قیام  قیامت
شنود گوش نصیحت به صبر و رنگ قناعت
"اگر ز  خلق   ملامت، و گر  ز   کرده ندامت"
"کشیدم از تو کشیدم،  شنیدم از   تو   شنیدم"

کیم گزیده ی زخمی که نیش خورد ز عقرب
فتاد نبض   امیدم؛   شکسته ریختم  از  تب
من آن ستاره پرستم به دین و آئین و مذهب
کیم، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب"
"ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

چو  نی غریب  به  برگی نباشد  هیچ  پناهم
نه جاه  و منزلت   و مال نه چرخ داد کلاهم
جهان بگریه شود هی ز پیچ و   تابم و آهم
چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم"
"چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم


فقیر وعاجز و بیکس که نیست مال و منالم
جبین پر عرقم  بین و ضعف   پیکر و حالم
اگرچه  خویشتنم  پاسخی  به  موج  سوالم
بجز  وفا  و عنایت، نماند  در  همه   عالم
ندامتی   که   نبردم،   ملامتی   که   ندیدم

سوار مرکب تنهایی دل به چین شد و هم ری
هزار جادۀ  حرمان  خموش  کرده ام ار طی
بشهر حسرت   و اندُه  مقیم  گشت  دلا  کی
جوانی ام به سمند  شتاب  می شد  و از پی"
"چو گرد  در  قدم  او،  دویدم    و   نرسیدم

کیم؟ چو  ابر  نباریده ي  به  ساحل   هامون
که حال و ماضی و آینده؛  بود دجلۀ  از خون
شکیب بغض بسینه؛ به روح وسوسه ام چون
به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به  گردون"
"گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ  پریدم
 سروده ئ را که مخمس کردم داستانی دارد!
مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و با هم قرار ازدواج می گذارند. دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه سابق ایران داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد.
دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند
ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی گردد
تا اینکه یک روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای او بوده ، در حال سوار شدن بر موتر مخصوص دربار می بیند
. مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود.
سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود ، زن های شاه از ترس فرح ، هر کدام به کشوری می روند و نامزد اوستا هم به فرانسه می رود و در آنجا بیاد عشق دیرین خود افتاده دچار عذاب وجدان میگردد. بالاخره  وی در نامه ای از مهر داد میخواهد که او را ببخشدد.

اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها همین شعر را می سراید.

وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدم
شكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدم

كي ام، شكوفه اشكي كه در هواي تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم، به روي شكوه دويدم

مرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالم
چرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدم

چو شمع خنده نكردي، مگر به روز سياهم
چو بخت جلوه نكردي، مگر ز موي سپيدم

بجز وفا و عنايت، نماند در همه عالم
ندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدم

نبود از تو گريزي چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدم

جواني ام به سمند شتاب مي شد و از پي
چو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدم

به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون
گهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدم

وفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردم
ثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟ 

 همین غزل  توسط شاد روان احمدظاهر و مرحومه ژیلا در کست 12 افغان موزیک نیز ثبت  شده است. 

هیچ نظری موجود نیست: