شکسپیر میگوید در
بدترينِ ما آنقدر خوبى و در بهترينِ ما آنقدر بدى هست كه هيچ يك از ما حق اين
را نداريم که از دیگری عیب جویی کنیم با این گفته آیا میشود همان بدترین مان را که حتا ادعای رهبری مان را دارد عیب جویی نکنیم و بخاطر همان خوبی پنهانی و نامکشوفش خاموش بنشینیم؟ انگار قحطی است
سعدی شیرین سخن میگوید:
چنان
قحطسالی شد اندر دمشق
که یاران
فراموش کردند عشق
واقعن گاهی
چنان اوضاع بر ما تنگ میشود، که از بابت قحط سالی عشق را فراموش میکنیم.
اما برعکس سعدی شفیعی کدکنی میگوید اصالت عشق، درست در همین قحطسالیهای دمشقی پدیدار میشود و عشق اصیل در همین قحطی ها باید جستجو گردد
«در این قحطسال دمشقی
اگر
حرمت عشق را پاس داری
تو
را میتوان خواند عاشق
وگرنه
به هنگام عیش و فراخی
به
آواز هر چنگ و رودی
توان
از لب هر مُخَنَّث
ره
عاشقی را شنیدن سرودی»
هرچند این شعر به ادبیات جنسیتزدهای آلوده است و «مخَنّث» را تحقیر
میکند.
اما
منظر دیگری هم هست و آن اینکه از قضا در تنگناها، امکان عشقورزی بیشتر است. شاید
به دو جهت. یکی اینکه عشقِ کامیاب، نقشِ پناهگاه و سنگر را در برابر ناملایمات
دارد.
مولانا میگفت:
آنک
جان در روی او خندد چو قند
از
ترشرویی خلقش چه گزند
آنک
جان بوسه دهد بر چشم او
کی
خورد غم از فلک وز خشم او
(مثنوی/دفتر دوم)
جهت
دیگر اینکه ما در شرایط بغرنجتر بیشتر به همانندی نوع بشر در آسیبپذیری و ابتلای
به رنج واقف میشویم. بسیاری از ما که در شرایط نسبتاً عادی، عشق و غمخواری نداریم،
در وقت رنجهای عریانِ فراگیر، درک بهتر و نزدیکتری از همسرشتی و همسرنوشتی
انسانها پیدا میکنیم. انگار مشاهدهی رنج و بیپناهی عظیم انسانها، حس نوعدوستی
ما را بیدار میکند و به این نکته آگاه میشویم که انسانها به رغم تفاوتهای بسیار
که آنها را از یکدیگر متمایز و غالباً دور میکند، در برابر مرگ، تنهایی و سرنوشت،
یکه و تنهایند و توجه به این شباهت همگانی میتواند آنها را بیشتر مستعد نوعدوستی
و برادری کند. با مشاهدهی رنجها و بیپناهیهای همگانی بیشتر درمییابیم که
«اعضای یک پیکریم»:
هوشنگ ابتهاج میگوید:
«عشق من و تو؟... آه
این هم حکایتی است.
اما، درین زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب،
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست.»
------------------------------------------
پی نوشتها: سخنان شکسپیر
مقاله ای از صدیق قطبی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر