هرچند در توافقنامه بن از سران مقاومت, ظاهرآ به عنوان قهرمانان آزادی کشور نام برده شده است اما, در حقیقت تهدید, تضعیف و حذف این قهرمانان از همان روز های نخست در دستور کار دشمنان قرار داشت! چنانچه با چسپانیدن این قهرمانان در مدار حکومت مستعمراتی آنها را قسمآ تطمیع و تبدیل به مردگان سیاسی نمودند! مرحومانی كه ظاهرا" هنوز نفس می کشند! و با اينكه هنوز همنقشي در قدرت دارند، و جز از «رجال سياسي زنده» محسوب مي شوند، اما از نگاه جامعه کاملآ يك «مرده سياسي» بشمار میروند.بسیاری از آنها ديگر حضوري در جامعه زندگان ندارند و در كهكشان فكري مردمشان حتي به اندازه يك ستاره دوردست هم نوري نمي افشانند!! اما در این میان هستند و بودند فرماندهانی جوانی چون شهید سید مصطفی کاظمی , شهید فرمانده سید خیلی , شهید جنرال خانمحمد خان و شهید جنرال داوودکه خیلی زیرکانه از ارزشهای انسانی کشورشان پاسداری مینمودند و به همین دلیل به عنوان خار چشم دشمنان قرار گرفته بودند و سرانجام دشمن جبون توانستندآنها را یکی پی دیگر هدف قرار داده و به سهولت از سر راه شان بردارند.
بنظرم یگانه دلیلی که دشـمـنـان میتوانند با جرئت در قلب ما نفوذ و عزیزترین فرماندهان ما را به سهولت از ما گیرند اینست که نخست آنها کاملآ امـيـدوارنـد که روزى دوباره به قدرت برمیگردند و نیات شيطانى خود را دوبـاره از سـر میگـيـرند، سالهاست که این باور به آنها القا و هر لحظه از سوی برادران خویش از داخل ارگ چراغ سبز میگیرند. ثانیآ وجود مرحومان سیاسی که همانند يك سایه سر پالیز بيروح در گوشه عاطل و باطل که کار دیگری جز چاپلوسی به بادار و فخر فروشی بر ملیت و گروه خودشان ندارند دشمنان را جسور و بیباک تر نموده است . این مرحومان از دنیا بیخبر در طول ده سال گذشته گاه گاهي اگر چیزی به ذوق خودشان نبوده همایشی را براه مي اندازند و با گله و شکوه ازبه حاشیه راندن مجاهدان و ملت سخنانانتقاد آمیزی در مذمت حکومت مي گويند و شبح وار مي روند،اما همینكه اين مرحومان سياسي،میفهمند که در حال از دست دادنقدرت خيالي و توهمي خویشند،حاضرند حتا بر مردگان چهار طرف و همرزمان دیروزی خویش هم لگديزنند. بیخبر از اینکه دشمن نعش تمام مردگان سیاسی را یکسان لگد مال خواهد کرد تا مطمئن گردد هیچ زنده ای در میان جماعت نیست و اینکار پلانیزه شده است چنانچه جنرال حمیدگل رئیس اسبق استخبارات پاکستان پس از سقوط طالبان طی مصاحبه با سی ان ان امریکا گفت : امریکا یک گروه جنایتکار را حذف و گروه دیگری از جنایتکاران را در افغانستان بقدرت رسانیده است ! چنین گستاخی از یک دشمن شناخته شده ملت ما چیزی تازه و دور از تصور نبود اما آنچه همه را شگفت زده کرد این بود که همین قهرمانان آزادی نه تنها کوچکترین واکنشی در برابر اظهارات مغرضانهیک دشمن شناخته شدهخویش نشان ندادند بلکه به عنوان مرحومان سیاسی روزانه عین اظهارات حمیدگل را که دیکر تبدیل به یک وجیزه افغانی شده بود از حنجره عوامل داخلی آنها به تکرار میشنیدید و خمی به ابرو نمی آوردند!!
روشن است که دشمن با بکار گیری ازابزار هایچون تـطـمـيع ، تهديد و تبليغ توانسته است موفقانه در بیخ گوش ما جا گیرد و اکنون نوبت به حذف فزیکی رسیده است . و این هم بر همگان هویداست که نقش مستقيم را در اینگونه ترور ها عوامل داخلى ايفا مى كنند.تا مسير دموکراسی را در کشور مـنـحـرف و رژیم قرون اوسطائی را در کشور حاکم سازند . اما در این میان آیا مردم خواهند توانست کاری را انجام دهند؟ آیا مردگان سیاسی باز هم منتظرند تا گوساله وار با رضایت کامل به مسلخ روند ؟؟ آیا زمان آن فرا نرسیده تا این مرحومان سیاسی و اقعیات و حقایق را بپذیرند؟تجربه نشان داده آدمهای که حقیقت را بشناسند دیگر محال است به دگماتیسم رو آورد. چون وقتی آدم راهی را بلد باشد دیگر بجائی رهپیمائی در عالم خیال میتوان بر زمین با قدم های استوار گام نهاد مطمئنآ آنرا میگزیند.
اما ای مرحومان سیاسی بدانید و آگاه باشیدکه : خوشبختانه دایره دید مردم با دیدن حقایق زندگی هر روز باز تر میگردد و مردم دیگر مثل انسانهای مسخ شدهدر برابر حقایق قرار نخواهند گرفت . اگر پس از این شما ها به هر دلیل که دارید در برابر هر نوع حقیقت چشمهایتان را ببندید و خود را از مخمصهء قبول آن برهانید . تا در درون دیوارهایی که ایجاد کرده اید احساس راحتی کنید.
و مانع از تابش آفتاب حقایق شوید. و در برابر امواج هم به هر نحوی بیاستید مطمئن باشید که ره بجائی نخواهید برد .
عکسی که مشاهده میکنید در صبح زود امروز بعد اینکه مرا
در ژرفای غصه و قعر الم پیچانید؛ به آن سالها ی برد؛ که مثل همین کودکان؛ کودکی بودم خورد سال و متعلم مکتب ابتدایی در غزنه؛ شهر در صلح و آرامش بسر میبرد. معلم ما شعر استاد مایل را با صدای بلند زمزمه میکرد
ز خانه مور و ملخ، گشته روان سوی کار
تو هم بدو پشت کار، ای پسر هوشیار
متعاقبن به سالهای
دربه دری نوجوانی و جوانی، که در پی پناهگاه امنی
متنفر از جنگ و عسکر گریز بودم برگشتم و در نهایت به سالهای میانسالی، که با مهاجرت ، بدبختی و آواره گی در هر شهر و روستاهای این گیتی، همراه بود سفینه وار پرواز ذهنی
کردم. در این سفر حزین جدائیها، پیوستنها، شکستهای پیاپی و امثالهم یکایک از پیش
چشمانم رژه رفتند.
بهر صورت با یادآوری از آن دوران های صلح و آرامش بغض
گلویم را گرفت؛ دلم از اندوه لبریز شد؛
و سرانجام خط اشک روی صفحه ای قلبم الف آه را ترسیم کرد
واقعن نمیدانم در حق این فرشتگان مظلوم که امروز از سوی
دهشت افگنان بدون هیچ گناهی پر پر شدند و دستار سیاهی جزام آور و قلدر؛ هم مسئولیت
این حادثه را با تبختر به عهده گرفته چه بگویم و بنویسم؟ تسلیت؟ آرزوی بهشت برین
برای رفتگان و بهبودی برای زخمیان؟ و یا
تلخبختانه که اکنون، «اختلافات» نسل نو با نسلهای دوران
ما بیشتر شده است. خودم شاهد بوده ام در نسل جدید هستند کسانی که از نظر ذهنی با
دستار سیاهان همدل اند. هر نوع اعمال شانرا توجیه میکنند.
تحولات برق آسای اجتماعی در چهار دهه اخیر،که با گسترش آموزه های افراطی طالبی، مهاجرتهای داخلی
و خارجی، همراه بوده تغییر شگرفی را در
آرمانها؛ دید گاه ها و نگرش دو نسل، بوجود آورده است. تا جائیکه دوستی حکایت کرد
بسیاری از جوانان در این جنایت طالب را مقصر نمیدانند!! شگاف یا گسست نسل ها مسئله
خیلی طبیعی است
حتا قرآن به
گُسست نسلها در داستان «اصحاب کهف» اشاره
ظریفی کرده و میگوید: وقتی آنها از خواب
طولانی خود بیدار میشوند، به قدری از نسل جدید فاصله گرفته اند که ادامه ی حیات با نسل جدید را ناممکن میبینند
از سوی دیگر کلانتر خود گمارده بین المللی نیز حاضر است
به آنها زنده یک کشور تمدنی را باج دهد. با اینحال اما آیا می شود مصلحت را بر
خموشی و ترس گذاشت و هیچ نگفت؟
گرچه که متاسفانه
نه تنها در شهر من بلکه در سطح کل کشور ؛ فاجعه ی پلید
مصلحت پرستی ، فراگیر که نه حتا همه کس گیر شده ، وقاحتش بکلی
از یاد رفته و بیماری ای شده است که از فرط عمومیتش، هر که از آن سالم هم مانده
باشد، بیمار مینماید.
متاسفانه در دنیای امروز از دموکرات تا تروریست و از موجود دوپا و پابند
به هرگونه آئین انسانی بعید نیست به رعایت
مصلحت، حقیقت را ذبح شرعی نکند
آقای اکرام اندیشمند در فیس بوک شان نوشته اند :
طالبان امروز در غزنی 200 نفر که بیشترشان کودکان بودند
را به خاک و خون کشیدند تا در مذاکرات بین الافغانی قدرت و هیبت خود را تثبیت
کنند. طالبان برای تثبیت هویت و هیبت خود به مدنیت و راه مدنی باور ندارند. آن ها
و تمام گروه های افراطی و ستیزه جوی تکفیری و تفسیقی، خشونت و خون را معرف هویت و
عامل قدرت و اجرای شریعت تلقی می کنند. اما نکته ای که در این اواخر این باور و
تلقی آن ها را با وحشت مضاعف نشان می دهد، روی آوردن به کشتار عالمان دینی و
کودکان در مکتب و مسجد است!!!)
واقعن چنین است که دوست بزرگوارم جناب اندیشمند فرموده
اند.
بهر صورت اندوهِ مرگ مظلومانه کودکان و عالمان دین آدم را به فکر میبرد که «چرا ننویسم»، حتا در همین حدِ کوچکِ حرمت گذاشتن و پاسداری از افکاری که آدم پیش خود راجع به همنوع و هموطنش دارد؟ چه رازی دارد مرگ مظلومانه که بعد از آن قلم با اندوه اما راحتتر میچرخد؟ چرا مرگ چهره ها را صمیمی میکند؟ چرا دل آدم میشه با وجودی که میداند کسی نمیشنود بگوید بیدار شوید ای برادرانم! این گرگان خونخوار با تلبیس دماسنج شما را میکشد! هرچند که اين همان حكايت سقراط است كه ويل دورانت در پايان داستانش وقتی او را جام شوكران می دهند و می كشند، می گويد
ای وای و بدا به حال آدمی كه بخواهد جامعه ای را پيش از آن كه موعد بيدار شدنش فرا رسيده باشد، بيداركند.!!اما بنظرم حالا دیگر از هر جهت وقت بیدار شدن فرا رسیده است.
!درس ما به این نونهالان، باید درس محبت می بود از زمزمه عشق! نه درس نفرت درس ما درس هم گرائی
ونزدیکی برای یافتن زبان مشترک و کاری مشترک میبود
در فلم که از محل حادثه تلویزیون طلوع نشان داد متوجه شدم که درختان آن مسیر بزرگتر شده اند و گوشه هایی از جاده پر از ساختمان های رهایشی را نشان میدهدانگار آب دریای غزنه برخی از مسیرها از جمله شامیر صاحب را تغییر داده است.اما آسمانش همان رنگ باقی مانده است
با رباعی از دوست و همکار سابقم کپتان سلیم رگبار که در صفحه فیس بوک شان منتشر کرده اند به بازمانده گان این مصیبت صبر تمنا میکنم
«اِشق» «عشق» که در فارسی «اِشق»
تلفظ میشود، در ادبیات و عرفانِ فارسی جایگاهی برجسته دارد. شاید بتوان گفت که شاعرانِ
گوناگون فارسیزبان کمتر واژهیی را به اندازۀ عشق بهکار برده باشند. با این حال،
چنین مینماید که تا کنون چندان پژوهشی که بر پایۀ دستاوردهای نوین زبانشناسی تاریخی
استوار باشد، دربارۀ آن نشده است. در این نوشتۀ کوتاه داتار (= مؤلف =
author) این اندیشه را پیش مینهد که واژۀ عشق ریشۀ هندواروپایی دارد. این پیشنهاد بر پایۀ
پژوهشهای ریشهشناختی استوار است. داتار امیدوار است که این نوشته انگیزهیی باشد
برای جستوجوهای بیشتر دربارۀ این واژه و دیگر واژههای کمشناختۀ زبان فارسی، تا فارسیزبانان
زبان خویش را بهتر بشناسند و به ارزشها و توانمندیهای والای آن پی ببرند.
ریشه شناسی
نویسنده بر این باور است که «عشق» میتواند با واژۀ اوستایی -iš به معنای ِ «خواستن، میل داشتن، آرزو کردن، جستوجو کردن» پیوند داشته باشد، که دارای جدا شدههای زیر است: -aēša «آرزو، خواست، جستوجو»؛ išaiti «میخواهد، آرزو میکند»؛ -išta «خواسته، محبوب»؛ -išti «آرزو، مقصود». همچنین پیشنهاد میکند که واژۀ عشق از اوستایی -iška یا چیزی همانند آن ریشه میگیرد. پسوند ka- در پایین بازنموده خواهد شد. واژۀ اوستایی -iš همریشه است با سنسکریت -eṣ «آرزو کردن، خواستن، جُستن»؛ -icchā «آرزو، خواست، خواهش»؛ icchati «میخواهد، آرزو میکند»؛ -iṣta «خواسته، محبوب»؛ -iṣti «خواست، جستجو»؛ واژۀ ِ زبان ِ پالی -icchaka «خواهان، آرزومند». همچنین، به گواهی شادروان فرهوشی، این واژه در فارسی ِ میانه به دیسۀ ِ (= صورت ِ) išt «خواهش، میل، ثروت، خواسته، مال» باز مانده است. — برای ِ آگاهی ِ بیشتر از واژۀ ِ «دیسه» = form به «فرهنگ ریشهشناختی اخترشناسی و اخترفیزیک» رجوع کنید.
ما دربارۀ ریشۀ سنتیِ عشق. لغتنامهنویسان واژۀ عشق را به عَشَق (ašaq”) عربی به معنای «چسبیدن» (منتهیالارب)، «التصاق به چیزی» (اقربالموارد) پیوند دادهاند. نویسندۀ غیاثاللغات میکوشد میان «چسبیدن، التصاق» و عشق رابطه بر قرار کند: «مرضی است از قسم جنون که از دیدن صورت حسن پیدا میشود و گویند که آن مأخوذ از عَشَقَه است و آن نباتی است که آن را لبلاب گویند. چون بر درختی بپیچد آن را خشک کند. همین حالت عشق است بر هر دلی که طاری شود، صاحبش را خشک و زرد کند.» از آنجا که عربی و عبری جزوِ خانوادۀ زبانهای سامیاند، واژههای اصیل سامی بیشترینه در هر دو زبان عربی و عبری با معناهای همانند اشتقاق مییابند. و جالب است که «عشق» همتای عبری ندارد. واژهیی که در عبری برای عشق بهکار میرود، احو (ahav) است که با عربی حَبَّ (habba) خویشاوندی دارد. واژۀ دیگر عبری برای عشق «خَشَق» (xašaq) است به معنای «خواستن، آرزو کردن، وصل کردن، چسباندن؛ لذت»، که در تورات عهد عتیق بارها بهکار رفته است (برای نمونه: سِفر تثنیه ۱۰:۱۵، ۲۱:۱۱؛ اول پادشاهان ۹:۱۹؛ خروج ۲۷:۱۷، ۳۸:۱۷؛ پیدایش ۳۴:۸). بنا بر اُستاد سکات نوگل، واژۀ عبری xašaq و عربی ašaq” همریشه نیستند. واک ِ «خ» عبری برابر «ح» یا «خ» عربی است و «ع» عبری برابر «ع» یا «غ» عربی، ولی آنها با هم درنمیآمیزند. همچنین، معمولاً «ش» عبری به «س» عربی میترادیسد و برعکس. از سوی دیگر، همانندی معنایی این دو واژه در عربی و عبری تصادفی است، چون معنای ریشۀ آغازین آنها یکی نبوده است. خشق عبری به احتمال در آغاز به معنای «بستن» یا «فشردن» بوده است، چنانکه برابر آرامی آن نشان میدهد. همچنین، اُستاد ورنر آرنولد تأکید میکند که «خ» عبری در آغاز واژه همیشه در عربی به «ح» میترادیسد و هرگز «ع» نمیشود.نکتۀ جالب دیگر اینکه «عشق» در قرآن نیامده است. واژۀ بهکار رفته همان مصدر حَبَّ (habba) است که یاد شد با جداشدههایش، برای نمونه دیسۀ اسمی حُبّ (hubb). همچنین دانستنی است که در عربی نوین واژۀ عشق کاربرد بسیاری ندارد و بیشتر حَبَّ (habba) و دیسههای جداشدۀ آن به کار میروند: حب، حبیب، حبیبه، محبوب، و دیگرها.ها.
نگاهی به فردوسی
چنانکه میدانیم، فردوسی برای پاسداری و پدافند از زبان فارسی از بهکار بردن
واژههای عربی کوشمندانه خودداری میکند. با این حال واژۀ عشق را به آسانی به کار میبرد
با اینکه آزادی شاعرانه به او امکان میدهد واژۀ دیگری را جایگزین عشق کند. میتوان
پرسید، چرا فردوسی واژۀ حُب را که واژۀ اصلی و رایج عشق است در عربی و مانند عشق یک
هجایی است، و بنابرین وزن شعر را به هم نمیزند، به کار نمیبرد؟ نویسنده به این
باور میگراید که خداوندگار شاهنامه با اینکه شناخت امروزین ما را از زبان و ریشهشناسی
واژههای هندواروپایی نداشته، به احتمال میدانسته که عشق واژهیی فارسی است.
بخندد بگوید که ای شوخ چشم
ز عشق تو گویم نه از درد و خشم
نباید که بر خیره از عشق زال
نهال سرافکنده گردد همال
پدید آید آنگاه باریک و زرد
چو پشت کسی کو غم عشق خورد
دل زال یکباره دیوانه گشت
خرد دور شد عشق فرزانه گشت
جالب است بدانیم که فردوسی خود واژۀ عشق را چهگونه مینوشته است. به احتمال بی
«ع»، به دیسۀ «اِشق» یا حتی «اِشک»! اما پی بردن به این نکته آسان نمینماید؛ زیرا
کهنترین دستنوشت بازماندۀ شاهنامه به حدود دو سده پس از فردوسی برمیگردد. دقیقتر
گفته باشیم، نسخهیی است که در تاریخ ۳۰ محرم ۶۱۴ قمری رونویسی آن به پایان رسیده
(برابر با دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۵۹۶ گاهشماری خورشیدی فارسی و ۱۵ ماه می ۱۲۱۷ میلادی).
برآیند
کوتاهانه، ما روال زیر را برای هست شدن واژۀ عشق پیشنهاد میکنیم: پوروا-هند-و-اروپایی -ais «خواستن، میل داشتن، جُستن»، -aisska «خواست، خواهش، جستجو»، اوستایی -iš «خواستن، آرزو کردن، جُستن» و -iška «خواست، خواهش، میل».
پسوند ka- در اوستایی کاربرد بسیار دارد و برای نمونه در واژههای
زیر دیده میشود: -mahrka «مرگ»؛ -araska «رشک، حسد»؛ -aδka «جامه، ردا، روپوش»؛ -huška «خشک»، -pasuka «چهارپا، ستور» (در پهلوی pasu و pah «چهارپا، گله، رمه»؛ در گویش تاتی کرینگانی «پس» = «گوسفند»؛
در فارسی رسمی «شبان» و «چوپان» از pasu.p n؛ -drafška «درفش»؛ -dahaka «گزنده(؟)، ضحاک (با -aži)؛ و دیگرها.
واژۀ اوستایی به احتمال واژۀ išk را در فارسی میانه پدید آورده است که به عربی راه یافته
است. دربارۀ چهگونگی گذر این واژه به عربی، میتوان دو امکان به تصور آورد. نخستین
آن است که išk در دوران ساسانیان، که پارسیان بر جهان عرب تسلط داشتند
(بهویژه بر حیره، بحرین، عمان، یمن، و حتی حجاز) به عربی وارد شده است. برای آگاهی
بیشتر از چهگونگی تأثیر فارسی بر عربی در دوران پیش از اسلام رجوع کنید به کتاب خواندنی
آذرتاش آذرنوش «راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان تازی»، چاپ دانشگاه تهران،
۱۳۵۴. ترادیسی ِ واک ِ فارسی ِ «ک» به عربی ِ «ق» کمیاب نیست، چند نمونه: کندک = خندق،
زندیک = زندیق، کفیز = قفیز، کوشک = جوسق، کاسه = قصعَه (به نوشتۀِ المعرب جوالیقی،
منتهیالارب، اقربالموارد).
جالب است که در این واپسین واژه (قصعَه) نه تنها «ک» به «ق» ترادیسیده شده، دو
واک ِ «ص» و «ع» هم، که ویژۀ ِ زبانهای ِ سامیاند، پدید آمدهاند. نمونۀ دیگری از
ترادیسی به «ع» را در نام جزیره و شهرِ آبادان میبینیم، که در عربی عبّادان خوانده
میشود. باید گفت که دیسۀِ کهنِ آبادان، بنا بر بطلمیوس (Ptolemaeus)، اخترشناس
و جغرافیدان نامور سدۀ دوم میلادی Apphana یا، به نوشتۀ مرسیان (Marcian)، جغرافیدان
سدۀ چهارم میلادی، Apphadana است. در اینجا نیز مصوتِ
نخستین به «ع» ِ عربی دگرگون شده است. بنا بر پژوهش زندۀ فرهوشی، دیسۀ اصلی نام این
جزیره از فارسی ِ باستان ِ -āppā گرفته شده است، از āp به معنای «آب» و -pā «پاییدن، نگهبانی کردن»؛ رویهمرفته به معنای «پاسگاه ِ (کرانۀ) آب» (پاسگاه ِ
ساحلی ِ خلیج ِ فارس). و آخرین نمونه از این دست «قرقومعما» یا «قرقومعنا»است «دُرد
ِ (کنجارۀ ِ) روغن ِ زعفران»، که دیسۀ عربیدۀ واژۀ یونانی ِ
krokomagma است، از krokos «زعفران» و magma «دُرد، کنجاره، روغن». این دارو در پزشکیِ یونانی (جالینوس) بهکار میرفته است.
به کوتاهی، چند نمونه هم از جایگزینی ِ واکهایِ «غ» و «ط» در واژههایی که عربی
از زبانهای بیگانه به وام گرفته، حال آنکه این آواها در زبان ِ اصلی وجود ندارند.
از یونانی: فیثاغورث (Pythagoras)؛ قاطیغوریا
(kategoria)؛ ارغنون (organon)؛ مغناطیس
(magnesia-lithos)؛ اسطرلاب
(astrolabos)؛ طالس (Thales)؛ ارسطو، ارسطاطالیس
(Aristoteles). از فارسی: طاس (tašt)؛ طسّوج (tas y)؛ طسق (tašk)؛ طَبَق (tab k). از فرانسه در عربی ِ کنونی: غاز (gaz)، که در فارسی گاز است، حالتی از ماده
(جامد، مایع، گاز).
بازگردیم به موضوع راهیابی واژۀ išk به عربی. همچنین ممکن
است که این واژه در آغازهای دوران اسلامی به عربی وارد شده باشد. از آنجا که لغتنویسان
و کاتبان از خاستگاه ایرانی این واژه آگاهی نداشتهاند که مفهوم «خواستن، جستوجو کردن»
را در بر دارد، آن را با عربی عَشَق، که «چسبیدن» است، درآمیختهاند. رویهمرفته،
لغتنویسان سنتی بارها ریشههای عربی برای واژههای فارسی تراشیدهاند، شاید بیشتر
به سبب ناآگاهیشان.
امید است که این یادداشت کوتاه، دوستداران زبان فارسی را سودمند افتد، و آغازی
باشد برای پژوهشهای بیشتر در این زمینه. یکی از موضوعهای جالب در این رابطه، کندوکاو
در مفهوم عشق در عرفان فارسی است، که عشق را با «جستوجو» و «گشتن» پیوند میدهد. به
یاد آورید منطقالطیر عطار و جستوجوی مرغان را در طلب سیمرغ، یا بیت معروف مولوی را:
هفت شهر عشق را عطار گشت/ما هنوز اندر خم یک کوچهایم. آیا این مفهوم عشق هیچ پیوندی
با ریشۀ پارسی عشق، که «خواستن» و «جُستن» است، ندارد؟