۱۴۰۳ اردیبهشت ۲, یکشنبه

یک نامه قدیمی

 من نمانم خط بماند یادگار

مامای بزرگوارم تصویر نامه ی از مرحوم پدرکلانم را برایم فرستاده که بیش از نیم قرن پیش عنوانی کاکا ها و پدرم نگاشته شده است. خوشبختانه در این نامه از چند نواسه محدودش از جمله من هم نام برده است.

با خواندن این نامه تاریخی دو بیتی رایج دوران متعلمی ( خط نوشتم صرف کردم روزگار- من نمانم خط بماند یادگار) آمیخته با حسرت و حسی عجیبی  یادم آمد. حسی از ناپایداری زندگی! حسی از نبود همه بزرگان ذکر شده در این نامه به استثنای ما شش نواسه که هنوز نفس میکشیم! حسی دلتنگی از فقدان این عزیزان که روزگاری با محبت به ما کودکان اجازه می دادند تا با اشتیاق در میان ابر ها پرواز کنیم، زیبائی های زندگی را در نگاه مخلصانه و محبت آمیز شان بر خویشتن دریابیم. که متاسفانه بزودی هر کدام آنها یکی پی دیگر چهره در نقاب خاک کرده و رفتند. خداوند رحمتشان کند.

مضاف بر اینها انگار این نامه در عمارت ذهنم، رخنه ای، پدید آورد که اگر در تکاپوی سروسامانی برای این چُرت های آغشته به درز و شکست اش نباشم، مطمئنم همین رخنه گک فراگیر گردیده و مثل کلکینی شکسته در یک تعمیر، بسرعت از کلکین به دیوار ها و سپس به اصل ساختمان تنم سرایت خواهد کرد و مرا با قامت یک متر و هشتاد و سه سانتی ارتفاع خواهد لمباند!.

آری! از نظر من بنحوی معنی و مفهوم زندگی در این نامه نهفته است! این نامه رازی را می گشاید که زندگی یعنی:  باید برای چند دهه نفس کشیدن ، آمیختۀ ئ از آرامش و نگرانی را تاب بیاوری، سختی ها را تحمل و فراموش کنی! رنجها را فقط تماشا کنی، متوجه تلاش شباروزی و پویش افکاری ات باشی تا گویا عمرت به آرامی بگذرد!. اما مهمتر از همه در این شرایط برزخی بر علاوه توجه به توشه ای برای آخرت باید همیشه منتظر و امیدوار باشی  تا شاید در این بیابان ناپیدا نشانی ناچیز از رد پای عشق و سعادت بیابی و همینکه یافتی خاموش شوی و بمیری!

نمیدانم شاید این بخش از افکار بزرگسالی باشد بویژه وقتی آدم مطمئن میشود که  روال زندگی همیشه همین طور است، گاهی وسوسه زیستن و بودن خسته اش میکند. طوریکه دیگر مطمئن میشوی برای همیشه پرچم حقارت‌ باری از تسلیمی و صلح را در برابر زندگی نباید به شانه‌ کشید و نمی ارزد تا به هر فلاکت و زحمتی روند رنجش زندگیِ را تحمل کرد..

پرسشهای دیگری که با خواندن این نامه در ذهنم مطرح شدند اینها هستند: آیا انسان فقط یک خاطره گذرا یا ماندگار میباشد؟ آیا انسان کیمیاگری است که آتیه اش، در گرو تحول سنگ های سیاه درونش به گوهر های سپید از خیر گره خورده؟ آیا ثروت معنوی انسان، با گذر سالها سزاوار گران شدن نیست؟

آری! از مردی که عالم شریعت و خلیفه طریقت بود و شهری به فتوایش افطار و عید می کردند فقط همین خط  به عنوان یادگار باقیست!خدایش بیامرزد! تاریخ خط را خوانده نتوانستم اگر دوستان لطف کنند. ممنون میشوم سپاس از مامای بزرگوارم الحاج خلیفه عبدالباقی هیله من غزنوی