۱۳۹۵ آذر ۱, دوشنبه

از کتابخانه عامه زوترمیر تا کتابخانه عامه غزنه

یادی از کتابخانه عامه غزنه
برای پرینت گرفتن چند سند امروز به کتابخانه شهر مان رفتم. همینکه بداخل کتابخانه پا گذاشتم پیش از آنکه پشت یکی از کمپیوتر ها برای پرینت بنشینم توجهم را قفسه های پر از کتاب و افرادی که مشغول مطالعه بودند جلب کرد. و در یک لحظه سفینه ذهنم بسوی کتابخانه عامه غزنی پرواز کرد. یادم آمد که برای نخستین بار در یکروز تابستانی گرم چگونه با گشتن در کوچه پس کوچه ها شهر ؛ بویژه اطراف ولایت و مستوفیت با شماری از همصنفان؛ بالاخره تعمیر کتابخانه عامه غزنه را پیدا کردیم. کتابخانه در عقب تعمیر ولایت و طرف راست قسمآ پیش روی آمریت آبرسانی قرار داشت. ما تا درب کتابخانه آمده بودیم ولی هیچکدام جرئت آنرا نداشتیم تا داخل تعمیر برویم و کتابهای تاریخی که استاد بسم الله خان ریفرنس داده بود را پیدا کنیم و چیزی از آن نقشه های بزرگ بحراعظم ها را یادداشت کنیم. همچنان جدول مندلیف را که میگفتند بسیار بزرگ در کتابخانه است ببینیم. بعد لحظه ای درنگ بالاخره زیر سایه شهامت یکی از همصنفان داخل درب کتابخانه شدیم. مسئول کتابخانه عامه غزنی؛ برخلاف کتابدار این شهر که مردی حدود شصت ساله با ریشی پروفیسوری است؛
مردی بود حدود بیست و پنج تا سی ساله دارائی هیکل متوسط، محجوب با لبخندی که همیشه بر لب داشت.او با خوشرویی برای مطالعه و استفاده از کتابخانه ما را بسوی قفسه های کتابها رهنمایی کرد.
بعد ها عبدالقدیر که او  و اگر اشتباه نکنم ویس نام داشت. 
برادر استاد وارث معلم لیسه سنایی بود آمر کتابخانه عامه غزنی بنام البیرونی شد
آنسو تر نسل کتاب خوان غزنه که از ما بزرگتر بودند در پشت میز های که روی آن مجلات ژوندون؛ آواز و امثالهم تلنبار شده بود نشسته بودند و هر کس با کتاب  یا مجله ای سرگرم بودند. گرچه قفسه های کتابخانه اینجا  ظاهر آراسته و منظم با رنگ های مرغوب سبز یاسمنی و  زرد دارند  اما  چندان تناسبی با قفسه های چوبی - آهنی کتابخانه عامه غزنه که کتابهای آن  با نظم به همدیگر تکیه داده شده بودند ندارند..

درست مثل همین کتابخانه شهرما که عکس هایش را ملاحظه میفرمائید. کتابخانه غزنه در چهل سال پیش همینگونه بخش بندی شده بود! کتابهای اجتماعیات ؛ تاریخی ؛ ادبیات ؛ شعر ؛ ساینسی هر کدام طبقه های و قفسه های بخصوصی با رهنما جا بجا شده بود . در دهلیز کتابخانه جعبه های بود که اسامی کتابهای داخل کتابخانه در آن تحریر شده بود البته حالا در اینجا اینکار کمپیوتری است.
میگویند ادبیّات و فرهنگ  یک شهر «بازتابِ دهنده روح وروانِ مردمآن همان شهر» اند.بنابرین برای درک روحیّات شهروندان فرهنگی، باید به کتابخانه های همان شهر سرزد. بنابرهمین اصل با صراحت میتوانم حکم کرد که: کتابخانه عامه چهل و یک سال پیش غزنه از نظر فرهنگی برابر بود با کتابخانه عامه امروز شهر زوترمیر کشور هالند. کسانی را که آنوقت در کتابخانه عامه گاهگاهی می دیدم؛ محترم هیله من غزنوی ؛ محترم رحیم ضارع؛ عبدالرحمن فضلی و برادرانش اسدجان فضلی؛ نعمت الله فضلی و گاهی هم داکتر احمدالله فضلی؛ عبدالله فضلی ؛ عزیز بهار؛ عارف آنس ؛ بریالی؛ عبدالکریم ضارع؛ صبورالله سیاسنگ؛ باسط مونس و عده ای دیگری که نام هایشان فراموشم شده است بودند.
بهر حال دوباره از رویا های کتابخانه غزنی برگشتم و بیاد همان کتابخوانی ها بسوی صحن کتابخانه، که بودم گام برداشتم . از پله های باریک زینه طبقه  ساختمان هم کف؛یک طبقه را بالا رفتم. انگار هر زینه پلهای را که بالاتر میرفتم بوی آشنای کتابهای قدیمی بیشتر احساس میشد. تو گویی با هر پله ای ده سالی به عقب باز میگردم. پا بر زینه آخر که گذاشتم بسوی قفسه اول نگاهی انداختم ! دیدم نوشته بود آسیا! و دانستم که من متعلق به همینجا هستم. کتابی را برداشتم راجع به جنگ خلیج بود بزبان انگلیسی ورق زدم و پس بجایش گذاشتم و از راهرو  به سمت چپ ییچیدم. به قفسه ها نگاهی انداختم ، آشنائی را دیدم که روبروی قفسه های کتاب و پشت به در با دقت کتابها را یکی یکی برمیدارد، ورق میزند، سرجایشان میگذارد و به سراغ کتاب بعدی میرود، دستی روی شانه اش گذاشتم دوست ایرانی ام بود. خموشانه دست دادیم و آهسته بگوشم گفت:بدنبال کتابی از اسپینوزا سرگردان است. خموشانه پشت کمپیوتر نشستم از اسناد کاپی گرفتم و در این حال به این فکر فرو  رفتم که روشنفکر آنروز غزنه بمراتب بیشتر از امروز در اداره شهر سهم داشتند ! بلی !مدیر مطبوعات آنوقت محترم عبدالاحد ستاک سروری بودند؛ امر کتابخانه غزنی همین ویس خان از شهر غزنه بودند آمر آبرسانی انجنیر صاحب شهریار همکار پدر مرحومم بودند. آمر احصائیه اسماعیل ضارع و مدیران مکاتب سرمعلم ها اکثریت معلمین و مامورین اهل غزنه بودند بدین حساب به استثنای والی و قوماندان امنیه و قوماندان فرقه که از کابل پاراشوتی می آمد دیگران غزنوی بودند. ولی امروز با تاسف که غزنویان نقش بسیار بمراتب کمتر در اداره شهر شان دارند...

 غزنویان مردمان فرهنگی اند.  ادبیّات،آینه ای است که ذهن وضمیرِاین مردم را نشان می دهد.پرداختن به این موضوع برای  شناختِ تاریخ غزنه بسیار اساسی است. حتا میشود ادعا کرد که :به لحاظ تاریخی؛ اخلاق ،فلسفه و اندیشۀ غزنوی،بیشتردرشعر تبلور یافته است، ولی با تاسف که اکنون حتا مجریان 
عرصه ادبی هم در غزنه هم از ولایات دیگر دیسانت و وارد میشوند.
=========================
محترم عبدالله فضلی در کامنتی برایم  مینویسد :
شکیب جان عزیز. نوشته زیبایت مرا واداشت تا آنچه از آن زمان در مورد کتابخانه عامه غزنی در حافظه پیری باقی است ، بنویسم . اگر اشتباه نکنم این کتابخانه در زمان شاه تاسیس شد و ابتدا در عمارت کوچکی مقابل هوتل فرخی که آنرا قهوه خانه مینامیدند ، قرار داشت و بعد به عمارت بلدیه غزنی منتقل شد. وارث جان ویس اولین آمر این کتابخانه بود . در کتابخانه عامه غزنی آثار قلمی نفیسی هم نگهداری میشد که عده کمی با آن آشنایی داشتند چون این ‌کتابها در دسترس همه مراجعین قرار نداشتند . من و برادرم داکتر احمدالله فضلی در آن سالها از مراجعین وفادار این کتابخانه بودیم . عزیزانی را که بیشتر اوقات در کتابخانه می دیدم اینها بودند: اسماعیل جان ضارع ، بسم الله جان برادر آقای خوشه ، شیراحمد جان شهاب که بدست انقلابی های خلقی شهید شد . مرگ وی ضایعه ای بود برای غزنی وافغانستان که داغش هنوز در دل من با قی است ؛ انجنیر فتاح جان که در نیوزیلند زندگی میکند؛ رحیم جان ضارع و حافظ جان برادر وارث جان ویس. اگر اشتباه نکنم خلیل جان خاوری را نیز گاهی در کتابخانه می دیدم. البته کسان دیگری هم بودند که یا نام های شان را همین حالا در حافظه ندارم ویا آنها را به نام نمی شناختم . قدیرجان برادر معلم صاحب وارث جان از قلعه امیرمحمد خان درزمان داودخان بحیث معاون کتابخانه مقرر شد که یاد هردو برادر بخیر ، چون انسان های مهربانی بودند و هردو طنز و مزاح خاصی داشتند . وارث جان ویس از همکاران روزنامه سنایی هم بود و مقالاتش در آن روزنامه چاپ میشد. . سال ۱۳۵۹ شمسی بود و وارث جان ویس هنوز آمر کتابخانه که روزی به دیدنش رفتم .دیوان حافظ را از قفسه ای برداشت و گفت بیا فالی ببینیم . دیوان را باز کردم و به صدای بلند خواندم : ما آزموده ایم دراین شهر بخت خویش ـــ بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش . هردو خندیدیم و من در همین سال ترک یار و دیار کردم .‌ پس از ترک کشور نمی دانم چه بر سر کتابخانه وکتاب هایش آمد .------- اما بیجا نیست ذکر خیری هم از استاد هاشم خان کنم که مسوولیت اداره کتابخانه لیسه سنایی را به عهده داشت .لطف کتابخانه لیسه سنایی در این بود که میتوانستیم کتابها را با خود به خانه ببریم .استاد هاشم خان انسان مهربانی بود و به ما اجازه میداد کتاب ها را برخلاف مقررات کتابخانه تا بیشتر از دو هفته نگه داریم .گاهی هم توصیه میکرد کدام کتابها را بخوانیم . برای من قفسه های این دو کتابخانه پنجره هایی بودند برای دیدن و آشنا شدن دنیایی که درآن زندگی میکردم. باقی به گفته رامکی ها به امان خدا باشی !



استاد رحیم ضارع در کامنتی مینویسد: تشکر شکیب جان. فضای کتابخانه و ما حول آن را مثل دیگر نوشته هایت خوب ترسیم نموده ای. ما را به یاد آن روزگار انداخت. البته باز در زمستان بخاری بود و جمع جوش زیاد تر بود. 
جناب الحاج غلام سخی فضلی بخاطر افتتاح کتابخانه شعر عالی سروده بود که در نشرات وقت بچاپ رسیده بود. خداوند مغفرتش نماید.
به امید رونق بیشتر کتابخانه غزنی


عزیز جان بهار ضمن پست کردن یک عکس از کتابخانه آنوقت غزنه چنین برایم نوشته 

شکیب جان عزیز.
نوشته های زیبا ، و جالب تان .ما را وادارمیسازد. که خود را به اصطلاح ( بوخارانیم ) .واز فرصت مناسب که ایجاد کردید. که با. هم صنفی های صمیمی . دوستان خوبم و همدیاران عزیزم .
کنار سفره ی از خاطرات شرین گذشته مان نشسته و با چاشنی از عکس 
های پر خاطره ،بزم مجازی محبت دل برپا کنیم. 
پر گویی نمی کنم که خاطر دوستان ملول نگردد. 

خودم نیز از جمله شوقی های مطالعه.به همراهی و تشویق (عبدالله جان فضلی ) هم صنفی و دوست فاضل و لایق ام تا صنف دوازدهم در یک صنف بودیم.
اکثر اوقات از کتابخانه تعمیر جدید لیسه سنایی. و بعدا از کتابخانه عامه البیرونی .در پهلوی ٱماده گی برای کانکور . از کتاب های داستانی ،از ویکتور هوگو.
اصول زنده گی، از دیل کارنگی.
داستان های جنایی،از الفرد هیچکاک. ووووو
.ازجمله مجاور های دایمی کتبخانه البیرونی .به گفته ی .محترم. ویس ،منیب ٱمر کتابخانه. که فعلن از جمله شخصیت های متنفذ غزنی.
و معاون ایشان .قدیر جان از قلعه ی امیر محمد خان.
و مرحوم طاهر جان، برادر ویس صاحب . منتظم کتابخانه .بودند
. لقب ( مجاور ) کتابخانه را برایم داده بودند.


کتابخانه عامه البیرونی غزنه در ۴۳ سال پیش عزیز جان بهار در حال مطالعه

معرفی دوستان که در عکس داخل کتابخانه حضور دارند.
از راست به چپ.
مرحوم داود جان ،نوری .از قلعه امیر محمد خان. ( قلعه ی میری ).
مقابل شان .خودم .عزیز احمد.
دست چپ. عقب ما .ایستاده ،محترم ویس منیب ،ٱمر کتابخانه.
دست چپ ایشان. که به کمره خیره شده. قدیر جان هم صنفی و دوست خوبم .از قلعه میری.
در کنار راست .ستون ،مرحوم طاهر جان. منتظم کتابخانه و برادر ویس منیب.
در اخیر نزدیک به الماری های کتاب . محترم،قدیر خان .معاون کتابخانه از قلعه میری .برادر معلم صاحب وارث جان.
دو هموطن عزیز دگر ما را هر کسی شناخت ویا خود شان. لطفن به معرفی بیگیرند

هیچ نظری موجود نیست: